کد مطلب:328025 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:448

سوره بقره ، آیات 227 -224
و لا تجعلوا اللّه عرضه لایمنكم ان تبروا و تتقوا و تصلحوا بین الناس و الله سمیع علیم (224) لا یؤ اخذكم اللّه باللغو فی ایمنكم و لكن یؤ اخذكم بما كسبت قلوبكم و اللّه غفور حلیم .(225) للّذین یؤ لون من نسائهم تربص اربعة اشهر فان فاؤ ا فان الله غفور رحیم (226) و ان عزموا الطلق فان اللّه سمیع علیم (227)





ترجمه آیات

خدا را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید و سوگند او را مانع از پرهیزكار بودن و اصلاح بین مردم نسازید كه خدا شنوا و دانا است .(224) خدا شما را به سوگندهای بیهوده تان بازخواست نمی كند ولی به آنچه دلهایتان مرتكب شده مؤ اخذه می نماید، و خدا آمرزنده و بردبار است . (225)

آنانكه سوگند میخورند كه تا ابد از زنان خود دوری كنند،تنها چهار ماه مهلت دارند، اگر برگشتند خدا آمرزنده و رحیم است (226)

و اگر تصمیم بر طلاق گرفتند باز هم مجرم شناخته نمی شوند و خدا شنوا و دانا است (و اما اگر نه طلاق دهند و نه حق زنان را كه از آن جمله نزدیكی با ایشان است بدهند مجرمند).(227)

بیان آیات





و لا تجعلوا اللّه عرضه لایمانكم ان تبروا...





معنای كلمات (عرضه ) و (ایمان ) و وجه تسمیه كلمه یمین بمعنی سوگند

كلمه عرضه به ضم عین از ماده عرض است ، كه به معنای عرضه كردن چیزی است به كسی ، و یا چیزی ، تا ببیند اگر به كارش می آید و در تاءمین غرضش دخالت دارد بپذیرد، مثل اینكه كالائی را در معرض ‍ فروش قرار دهی ، یا منزلی را به مشتری عرضه كنی ، تا اگر خواست در آنجا اسكان گزیند، یا غذا را برای خوردن عرضه كنی ، و به همین جهت می گویند: فلان هدف در معرض تیراندازی و نشانه گیری قرار گرفت ، و یا درباره دختری كه شایستگی ازدواج دارد می گویند: فلان دختر در عرضه (معرض ) ازدواج قرار گرفت ، و درباره ماشینی كه صلاحیت برای سفر دارد می گویند فلان ماشین در معرض سفر واقع شد، این معنای اصل كلمه بود.

اما عرضه به معنای مانعی كه سر راه در می آید، و همچنین عرضه ای كه نصب می كنند، تا مانند هدف تیراندازی معرض توارد واردات پی درپی قرار گیرد.

و در نتیجه از كلمه ، معنای كثرت عوارض استفاده شود، داخل در معنای اصلی كلمه نیست ، بلكه بعدها پیدا شده است .

و اما كلمه (اءیمان )، جمع یمین یعنی سوگند است ، و این معنا را از كلمه یمین به معنای دست راست گرفته اند، چون در بین عرب مرسوم و معمول بود كه وقتی سوگندی می خوردند، و یا عهدی می بستند، و یا بیعتی می كردند، و یا مثلا معامله ای انجام می دادند، برای اینكه بفهمانند عمل نامبرده قطعی شد، به یكدیگر دست می دادند (این رسم در بین ایرانیان نیز معمول است )، پس در حقیقت از ابزار عمل ، كه همان دست باشد، نامی برای عمل ، كه عهد و سوگند و امثال آن باشد اسمی مشتق كردند، چون بین عمل و ابزار ملازمه ای بوده ، همچنانكه از عمل سب (انگشت نگاری ) اسمی مشتق كرده اند، برای آن انگشتی كه مهر می زند، و آنرا انگشت سبابه خوانده اند.

معنای آیه شریفه (و لا تجعلوا الله عرضه لایمانكم ...)

و معنای آیه شریفه (و خدا داناتر است ) این است كه خدا را معرضی كه هدف سوگندهایتان شود قرار مدهید، آن هم سوگند به اینكه دیگر نیكی نكنید، و تقوا به خرج ندهید، و بین مردم اصلاح نكنید،

برای اینكه خدای سبحان راضی نیست كه نامش را وسیله ای قرار دهید برای امتناع از آنچه كه بدان امر كرده ، چون خدا به نیكی و تقوا و اصلاح امر فرموده است مؤ ید این معنا روایاتی است كه در شاءن نزول این آیه وارد شده و به زودی انشاء اللّه از نظر خواننده خواهد گذشت .

و بنابراین در سه جمله : (ان تبروا)، (و تتقوا)، (و تصلحوا)، حرف لا در تقدیر است ، و تقدیر كلام (ان لا تبروا و لا تتقوا و لا تصلحوا) می باشد، و این قسم استعمال در جائی كه حرف (اءن ) در كلام باشد، شایع است ، مانند آیه شریفه (یبین اللّه لكم ان تضلوا) كه جمله : (ان تضلوا) معنای (ان لا تضلوا) را میدهد.

البته ممكن هم هست طوری معنا كنیم كه احتیاج به تقدیر لا نیفتد، و آن این است كه بگوئیم جمله : (ان تبروا) تا به آخر متعلق است به لازمه معنای (و لا تجعلوا) چون لازمه آن این است كه خدای تعالی از چنین سوگندهائی نهی كرده باشد، و معنای آیه این باشد كه خدا شما را از این سوگند نهی نموده و حكم كذائی خود را برایتان بیان می كند، كه نیكی و تقوا و اصلاح بكنید.

آثار سوء روانی و اجتماعی سوگند بسیار

و نیز ممكن است كلمه عرضه به معنای (چیزیكه عرضه بر آن بسیار است بوده باشد)، آن وقت آیه شریفه ، نهی از زیاد سوگند خوردن به خدای سبحان خواهد بود، و چنین معنا خواهد داد كه بسیار به خدا سوگند نخورید، كه اگر چنین كنید باعث می شود كه دیگر موفق به نیكی و تقوا و اصلاح بین مردم نشوید، چون كسی كه بسیار به خدا سوگند می خورد نام خدا دیگر در نظرش عظیم نمی ماند و سوگند به او را عملی سبك می شمارد، چون هر عملی كه تكرار شد از اهمیت می افتد، و چنین كسی از دروغ هم پروا نمی كند، و دروغ هم بسیار خواهد گفت ، تازه این ضرر روانی سوگند بسیار است ، و اما ضرر اجتماعی آن ، این است كه جامعه ، برای چنین فردی ارزش و منزلتی نمی شناسد، چون همه می فهمند كه او برای خودش حرمتی در نظر مردم قائل نیست ، و خودش می داند كه هر چه بگوید، جامعه آن را نمی پذیرد، و تكذیبش می كند و نیز می فهمند كه او اینقدر برای نفس خودش احترام قائل نیست كه به آن اعتماد كند، ما چگونه به او اعتماد كنیم ؟ در نتیجه آیه شریفه ، همان را خواهد گفت كه آیه شریفه : (و لا تطع كل حلاف مهین ) هیچ حلاف بی مقداری را اطاعت مكن )، آن را افاده می كند.

بنابراین فرض نیز مناسب تر آن است كه حرف (لا) در تقدیر نگیریم ، بلكه بگوئیم كه سه جمله (تبروا - تتقوا - تصلحوا) به خاطر حذف حرف جر منصوبند و تقدیر كلام (حتی تبروا...) باشد، و معنا چنین شود كه خدا را در معرض سوگندهای بسیار خود قرار ندهید، تا در نتیجه موفق به نیكی و تقوا و اصلاح بشوید، و یا بگوئیم سه جمله نامبرده ، مفعول له برای نهی است كه در بالا هم گفتیم جمله : (لا تجعلوا) بر آن دلالت می كند، و معنا چنین می شود: نهی (لا تجعلوا) بخاطر این بود كه نیكی و تقوا و اصلاح بكنید.

و در اینكه فرمود: (واللّه سمیع علیم ،) نوعی تهدید است بر مضمون آیه ، چه اینكه آیه را به معنای اول بگیریم ، یا به معانی دیگر، چیزی كه هست معنای اول همانطور كه بر خواننده نیز پوشیده نیست . روشن تر است .





لا یواخذكم الله باللغو فی ایمانكم ...





معنای كلمه (لغو) و مراد از سوگند لغو در آیه قرآن

(لغو) از كارهایی است كه اثری به دنبال نداشته باشد، ومعلوم است كه اثر هر چیزی به خاطر اختلاف متعلقات و جهاتش مختلف می شود، سوگند هم اثری از جهت لفظش دارد، و هم اثر دیگری از این جهت دارد كه گفتار آدمی را تاءكید می كند، و اثر سومش از این جهت است كه خود عقد و پیمانی است ، و نیز اثر دیگری دارد از حیث مخالفت و شكستن آن ، و همچنین از جهات دیگر آثار دیگری دارد، الا اینكه چون در آیه شریفه مقابله شده میان عدم مؤ اخذه بر سوگند لغو، و مؤ اخذه بر آثار سوئی كه هر گناهی و مخصوصا سوگند لغو، در دلها باقی می گذارد، لذا به نظر می رسد كه مراد از سوگند لغو، آن سوگندی باشد كه هیچ اثری در قصد صاحب سوگند نداشته باشد، سوگندهای بیهوده ای است كه صاحبش نمی خواهد به وسیله آن عقدی و پیمانی ببندد، و به اصطلاح فارسی زبانها، تكیه كلامی است كه بعضی به آن عادت كرده اند، و مرتب میگویند، (آره و اللّه )، (نه و اللّه ).

معنای (كسب ) و فرق آن با (اكتساب )

و كلمه (كسب ) به معنای جلب منفعت به وسیله سعی و عمل است ، با صنعت و یا حرفه و یا زراعت و امثال آن ، و این كلمه در اصل به معنای به دست آوردن چیرهائی است كه حوائج مادی زندگی را برآورد، ولی بعدها به عنوان استعاره در مورد تمامی دست آوردهای انسان استعمال شد، چه دست آوردهای خیر و چه شر، مانند كسب مدح و ثنا، و كسب افتخار، و كسب یاد خیر و نام نیك از راه حسن خلق و خدمت به مردم ، و مانند كسب فضائل اخلاقی وكسب علم نافع ، و كسب فضیلت از راه اعمالی كه مناسب با آن است .

و مانند كسب ملامت و مذمت ، و كسب لعنت و طعنه ، و كسب گناهان و آثار زشت گناه ،

و امثال آن از راه اعمالی كه چنین آثاری دارد، در ن تیجه استعمال زیاد در این موارد همه این موارد معنای كلمه كسب و اكتساب شده است .

بعضی گفته اند: فرق میان كسب و اكتساب این است كه ، اكتساب به معنای جلب منفعت برای خویش است ، و كسب اعم است ، هم شامل كسب منفعت برای خویش می شود، و هم شامل كسب و جلب منفعت برای دیگران ، پس كسب برده برای مولایش ، و كسب ولی برای عبدش كسب هست ، ولی اكتساب نیست و همچنین كسبهای دیگری از این قبیل ، و به هر حال كاسب و مكتسب خود انسان است نه دیگری .

گفتاری پیرامون معنای قلب در قرآن كریم

آیه مورد بحث از شواهدی است كه دلالت می كند بر اینكه مراد از قلب خود آدمی یعنی خویشتن او و نفس و روح او است ، برای اینكه هر چند طبق اعتقاد بسیاری از عوام ممكن است تعقل و تفكر و حب و بغض و خوف و امثال اینها را به قلب نسبت داد، به این پندار كه در خلقت آدمی ، این عضو است كه مسؤ ول درك است ، هم چنانكه طبق همین پندار، شنیدن را به گوش ، و دیدن را به چشم ، و چشیدن را به زبان ، نسبت میدهیم ، و لیكن مدرك واقعی خود انسان است ، (و این اعضاء، آلت و ابزار درك هستند) چون درك خود یكی از مصادیق كسب و اكتساب است ، كه جز به خود انسان نسبت داده نمی شود.

نظیر آیه مورد بحث در شهادت به این حقیقت آیه (فانه آثم قلبه ) و آیه شریفه : (و جاء بقلب منیب ).

حال ببینیم چه عاملی باعث شده كه ادراكات انسانی را به قلب نسبت می دهند؟ ظاهرا منشا آن ، این بوده كه انسان وقتی وضع خود و سایر انواع حیوانات را بررسی كرده و مشاهده نموده كه بسیار اتفاق می افتد كه یك حیوان در اثر بیهوشی و غش و امثال آن شعور و ادراكش از كار می افتد، ولی ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است ، در صورتیكه اگر قلب ش از كار بیفتد دیگر حیاتی برایش باقی نمی ماند.

از تكرار این تجربه یقین كرد كه مبداء حیات در آدمی ، قلب آدمی است ، به این معنا كه ،

روحی را كه معتقد است در هر جانداری هست نخست به قلب جاندار متعلق شده ، هر چند كه از قلب به تمامی اعضای زنده نیز سرایت كرده ، و نیز یقین كرد، كه آثار و خواص روحی و روانی چون احساسات وجدانی یعنی شعور و اراده و حب و بغض و رجاء و خوف و امثال اینها، همه مربوط به قلب است ، به همین عنایت كه قلب اولین عضوی است كه روح بدان متعلق شده است .

و این باعث نمیشود كه ما هر یك از اعضا را مبدا فعل مخصوص به خودش ندانیم ، چون هیچ منافاتی بین این و آن نیست ، در عین اینكه قلب رامبداء حیات می دانیم ، دماغ را هم مبداء فكر، و چشم را وسیله دیدن ، و گوش را ابزار شنیدن ، و شش را آلت تنفس ، و هر عضو دیگر را منشا عمل خاص به خودش می دانیم ، چون همه اعضا (و حتی خود قلب ) به منزله آلت و ابزاری است برای انجام كاری كه به وساطت آن آلت محتاج است .

تجربه وجود یك مركز فرماندهی در بدن كه به تمام اعضاء دستور صادر می كند راثابت كرده است .

و چه بسا كه تجربه های مكرر علمی هم این نظریه را تاءیید كند، چون بارها این آزمایش را در مرغان انجام داده اند كه در یك عمل جراحی دماغ (مغز سر) مرغ را بیرون آورده اند، و دیده اند كه حیوان همچنان زنده است لیكن ، هیچگونه درك و شعور و تشخیصی ندارد، (حتی نمی فهمد كه گرسنه و یا تشنه است ، و نمیداند كه آب رفع تشنگی و دانه رفع گرسنگی می كند، و اینكه این دانه و آن سنگ ریزه است )، و چون مواد غذائی به او نمی رسد قلبش از ضربان می ایستد و می میرد و همچنین چه بسا بتوان این نظریه را از این راه تاءیید كرد كه تاكنون بحثهای علمی طبیعی نتوانسته و موفق نشده مركزی را در بدن كشف كند كه تمامی دستوراتی كه در بدن به وسیله اعضا انجام می شود از آن مركز صادر بشود، و اعضای مختلف بدن همه مطیع فرمان آن باشند، ولی وجود چنین مصدر و مركزی برایش مسلم شده است ، زیرا می بینید كه اعضای مختلف بدن با اینكه بسیار زیاد و بسیار مختلف است ، هم خودشان اختلاف دارند و ساختمانشان متفاوت است ، وهم اثر و كارشان و عملكردشان مختلف است ، در عین حال همه در تحت یك لوا، و مطیع یك مركز فرماندهی ، و دارای وحدتی حقیقی هستند.

و نباید گمان كرد كه اگر ب شر نتوانسته به وجود چنین مركز فرماندهی ای پی ببرد، برای این بوده كه از اهمیت و حساسیت دماغ و ادراكات آن غافل بوده است ، (و تمدن امروز تا حدی به اسرار آن پی برده ، در نتیجه نمی تواند مركز احساسات وجدانی از قبیل شعور و اراده و حب و بغض و خوف و رجا و امثال آن را قلب بداند).

پی بردن بشر به مغز به عنوان راءس البدن از دیر باز بوده است

زیرا بشر همانطور كه به اهمیت قلب پی برده بود، به اهمیت سر، كه جایگاه دماغ است نیز پی برده بود،

به شهادت اینكه می بینیم از قدیم ترین زمانها امت های مختلف و با زبانهای مختلف مبداء حكم و امر و دستورات جامعه را راءس و رئیس نامیده ، و لغت های مختلفی از آن منشعب كرده است ، نظیر راءس ، و رئیس و رئاسه ، و راس الخیط، (سر نخ ) و راس المده (سر رسید)، و راس المسافه ، و راس الكلام ، و راس الجبل (سر كوه )، و همچنین سر جانداران و چهار پایان را راس خوانده ، و نوك شمشیر را راس ‍ السیف نامیده است ، (پس بشر از همان دیرباز به اهمیت دماغ پی برده بود، و لیكن به خاطر همان شواهدی كه گفتیم ، نمی توانست بپذیرد كه دماغ مركز فرماندهی بدن باشد).

و ظاهرا همین مسئله باعث شد كه ادراك و شعور و هر چه كه بوئی از شعور در آن باشد، از قبیل : حب و بغض و رجاء و خوف و قصد و حسد و عفت و شجاعت و جرات و امثال آنرا به قلب نسبت دهند، و منظورشان از قلب ، همان روحی است كه به بدن وابسته است ، و یا به وسیله قلب ، در بدن جریان می یابد، و لذا ادراكات نامبرده را، هم به قلب نسبت می دهند، و هم به روح ، و هم به نفس ، گاهی می گویند: فلانی را دوست دارم ، و گاهی می گویند روحم او را دوست می دارد، و نیز می گویند قلبم او را دوست می دارد، و گاهی هم می گویند نفسم او را دوست می دارد، آنگاه این مجاز گوئی آنقدر ادامه می یابد كه لفظ قلب را بر نفس اطلاق می كنند، همچنانكه بسیار اتفاق افتاده كه از این هم تجاوز نموده كلمه صدر را بر قلب اطلاق می كنند چون قلب در سینه قرار دارد انحاء ادراكات و افعال و صفات روحی را به سینه نسبت می دهند.

و در قرآن كریم از این قسم نسبت ها در مو ارد بسیاری آمده ، از آن جمله فرموده : (یشرح صدره للاسلام ) و نیز فرموده : (انك یضیق صدرك ) و نیز فرموده : (و بلغت القلوب الحناجر) كه در این آیه هم رسیدن دلها به گلوگاه كنایه است از تنگی سینه و نیز فرموده : (ان اللّه علیم بذات الصدور) و بعید نیست كه اینگونه موارد در كلام خدای تعالی اشاره باشد به تحقیق این نظریه ، چیزی كه هست متاءسفانه تاكنون این نظریه آنطور كه باید و شاید روشن نشده است .

نظر ابوعلی سینا درباره مركز ادراكات نفسانی در انسان

شیخ ابو علی ابن سینا، در این مسئله كه مركز ادراكات و صفات نفسانی در ساختمان بدن انسانی چیست ؟)

این احتمال را ترجیح داده است كه همان قلب باشد، به این معنا كه قلب مركز همه ادراكات و شعور باشد و دماغ تنها جنبه ابزار را داشته باشد، (همانطور كه چشم آلت بینائی و گوش آلت شنوائی است ولی آن عضوی كه می بیند و می شنود قلب است )، پس همه ادراكات از قلب است و دماغ واسطه درك است .

اشاره به كراهت سوگندهای لغو و بیهوده

در اینجا به تفسیر آیه مورد بحث برگشته و می گوئیم : جمله (و لكن یواخذكم بما كسبت قلوبكم ) خالی از مجاز عقلی نیست ، برای اینكه ظاهر كلمه لكن كه اعراض از مؤ اخذه در بعضی از اقسام سوگند یعنی از سوگند به لغو به بعضی دیگر است ، این است كه خود آن بعض دیگر را ذكر كند و نكرده ، بلكه اثر شكستن آن سوگند را كه همان اثم (گناه ) باشد ذكر نمود، و این خود مجاز عقلی و اعراض در اعراض است و اشاره است به اینكه خدای سبحان تنها با قلب انسانها كار دارد، همچنانكه در جای دیگر فرمود: (و ان تبدوا ما فی انفسكم او تخفوه یحاسبكم به الله ) و نیز فرموده : (و لكن یناله التقوی منكم ).

و در جمله : (و اللّه غفور حلیم ) اشاره ای است به اینكه قسم اول سوگند هم كه همان سوگندهای لغو بود، كراهت دارد و سزاوار نیست از مؤ من سر بزند همچنانكه در جای دیگر نیز از مطلق لغو نهی كرده و فرموده (قد افلح المؤ منون الذین هم فی صلوتهم خاشعون ، و الذین هم عن اللغو معرضون .





للذین یولون من نسائهم ...





كلمه (یولون ) مضارع از مصدر ایلاء باب افعال است ، كه ثلاثی آن ، یعنی ماده اصلیش (الیه ) است كه به معنای سوگند است ، چیزی كه هست در زبان شرع بیشتر در یك قسم سوگند استعمال می شود، و آن این است كه شوهری از در خشم و به منظور ضرر رساندن به همسرش سوگند بخورد كه دیگر نزد او نرود، و منظور از ایلاء در آیه نیز همین سوگند است ، و كلمه (تربص ) به معنای انتظار، و كلمه فی ء كه مصدر فعل (فاؤ ا) است به معنای برگشتن است .

تفسیر آیه (للذین یؤ لون من نسائهم ) با توجه به مفردات آن

و ظاهرا متعدی كردن كلمه (یولون ) با حرف (من ) به خاطر این بوده است كه كلمه نامبرده علاوه بر معنای خودش متضمن و در بر دارنده معنائی چون دوری گزیدن و مانند آن است ، پس خود این كلمه می فهماند كه منظور از سوگند این است كه از مباشرت با زنان دوری كنند، و این هم كه در آیه شریفه تربص را محدود به چهار ماه كرده است اشعاری به این دوری دارد، چون حد چهار ماه همان حدی است كه شارع و قانونگذار اسلام برای ترك مباشرت با همسران معین كرده ، و فرموده كه بیش از آن نمی توانند مباشرت را ترك كنند، و از همین اشارات فهمیده می شود كه مراد از عزم بر طلاق عزم به خود طلاق است ، نه صرف تصمیم بر آن ، همچنانكه دنباله آیه نیز كه می فرماید: (فان الله سمیع علیم ) به این معنا اشعار دارد، برای اینكه شنوائی به اطلاقی كه واقع شده ارتباط دارد، نه با تصمیم قلبی بر آن .

و اینكه فرمود: (فان اللّه غفور رحیم ) دلالت دارد بر اینكه شكستن سوگند ایلاء و برگشتن به سوی همسر گناه ندارد، و اگر شرع برای شكستن آن كفاره ای معین كرده دلالت ندارد بر اینكه شكستن آن گناه است همچنانكه جمله مورد بحث دلالت ندارد بر اینكه می شود آن كفاره را ترك كرد، چون كفاره مغفرت پذیر و بخشیدنی نیست ، و كفاره شكستن سوگند در آیه زیر آمده ، كه می فرماید: (لا یواخذكم اللّه باللغو فی ایمانكم و لكن یواخذكم بما عقدتم الایمان فكفارته اطعام عشره مساكین ).

بنابراین معنای آیه این است كه ، هر كس سوگند بخورد كه دیگر به همسرش نزدیك نشود، حاكم شرع چهار ماه صبر می كند، اگر برگشت و حق همسرش را ادا كرد، یعنی با او هم بستری نمود، و كفاره شكستن قسم خود را داد، كه او راعقاب نمی كند، و اگر تصمیم گرفت طلاقش دهد و طلاقش داد كه باز عقابی ندارد چون طلاق هم گریزگاه دیگری است از عقاب ، و خدای شنوای دانا است .

بحث روایتی

(شامل روایاتی راجع به قسم خوردن وایلاء)

در تفسیر عیاشی از امام صادق (علیه السلام ) روایتی آورده كه در ذیل آیه (و لا تجعلوا الله عرضه لایمانكم ...)، فرمود: منظور، گفتن (نه بخدا) و (آری بخدا) است .

و نیز در همان كتاب از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر همان آیه روایت آورده كه فرمودند: منظور این است كه كسی مثلا سوگند بخورد كه دیگر با برادرش هم صحبت و هم كلام نشود، و یا كار دیگری نظیر سخن گفتن انجام ندهد و یا سوگند بخورد كه دیگر با مادرش سخن نگوید.

و در كافی از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه در تفسیر آیه نامبرده فرموده : اگر تو را خواستند تا میان دو نفر اصلاح دهی نگو كه من قبلا سوگند خورده ام كه چنین كاری نكنم .

مولف : روایت اولی همانطور كه ملاحظه كردید آیه را به یكی از دو معنا تفسیر كرده ، و دومی و سومی به معنای دوم معنا كرده ، و قریب به دو روایت اخیر روایتی است كه باز در تفسیر عیاشی از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) آمده ، كه فرمودند: آیه شریفه ، در باره مردی است كه بین دو نفر اصلاح می كند، و در بین ، گرفتار پاره ای از گناهان (از دروغ و غیبت و امثال آن ) می شود، و از این بابت ناراحت می گردد آیه شریفه می فرماید خدا او را می آمرزد. پس چنین كسی هم از مصادیق عامل به آیه است .

و در كتاب اصول كافی از مسعدة از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه در تفسیر آیه شریفه : (لا یواخذكم اللّه باللغو فی ایمانكم ...)، فرمود: (سوگند لغو) این است كه كسی بگوید: (نه بخدا) و (بله بخدا) بدون اینكه بخواهد عهدی ببندد، و یا پیمانی محكم كند.

مولف : و این معنا در كافی بدون ذكر سند نیز از آنجناب روایت شده ، و در تفسیر مجمع البیان نیز از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) آمده است .

روایاتی از صادقین (ع ) درباره ایلاء

و نیز در كتاب اصول كافی از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمودند: اگر مردی سوگند بخورد كه دیگر با همسرش نزدیكی نكند، زن نمی تواند تا چهار ماه اعتراضی بكند، و در این مدت هیچ حقی ندارد، شوهر هم در خودداری از زنش گناهی نكرده تا مدت چهار ماه بسر آید،

اگر در خلال این مدت با او هم بستر شد كه شده است و اگر نشد و زن نیز سكوت كرد و راضی بود و شكایتی نكرد باز هم هیچ حرفی نیست ، و مرد در حلیت و وسعت است ، و اما اگر بعد از تمام شدن چهار ماه ، زن شكایت كرد، حاكم شرع به شوهرش اخطار می كند كه : یا از سوگندش برگردد، و با همسرش تماس برقرار كند، و یا طلاقش دهد، حال اگر عزم بر طلاق داشتند باید مرد از او كناره گیری كند، تا زن یك حیض ببیند، و از آن پاك شود و آنگاه شوهر او را طلاق دهد، و بعد از طلاق هم تا مدت سه حیض ، خود او سزاوارتر از دیگران به همسر خویش است ، و در این مدت می تواند رجوع كند، و این همان ایلائی است كه خدای تعالی در كتابش نازل كرده ، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) آن را سنت خویش قرار داده ، و بر طبق آن عمل كرده است .

و نیز در همان كتاب از امام صادق (علیه السلام ) آمده كه در ضمن حدیثی فرمود: ایلاء عبارت از این است كه مردی به همسرش بگوید: (و اللّه دیگر با تو جماع چنین و چنانی نمی كنم )، و یا بگوید (واللّه تو را به خشم می آورم ) و در این مقام نیز بر آید...

مولف : و در خصوصیات ایلاء و مسائل مربوط به آن بین شیعه و سنی اختلاف هائی وجود دارد و چون بحث فقهی است باید به آنجا مراجعه كرد.